پند بگیرید(6)


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 9 اسفند 1392
بازدید : 135
نویسنده : جهان پسند

بسمه تعالی

داستان شماره 1(خرید بستنی در یک روز تابستانی )

هوا نابهنگام گرم بود . به همین خاطر توقف جلوی مغازه بستنی فروشی امری کاملا طبیعی به نظر می رسید. دختر کوچولویی که پولش را محکم در دست گرفته بود ،وارد بستنی فروشی شد .بستنی فروش قبل از آن که او کلمه ای بر زبان جاری نماید با اوقات تلخی به او گفت از مغازه خارج شده و تابلوی روی در را بخواند و تا وقتی کفش پایش نکرده وارد مغازه نشود. دخترک به آرامی از مغزه بیرون رفت ،و مرد درشت هیکلی به دنبال او از مغازه خارج شد.دختر کوچولو مقابل مغازه ایستاد و تابلوی روی در را خواند :ورود پابرهنه ها ممنوع!دخترک در حالی که اشک چشمانش بر روی گونه هایش می غلتید راهش را گرفت تا برود .

در این لحظه مرد درشت هیکل او را صدا زد . او کنار پیاده رو نشست ، کفش های بزرگ نمره 44 خود را در آورد و در مقابل دخترکوچولو جفت کرد و گفت : بیا بکن تو پاهات. درسته که با این کفش ها نمی تونی خوب راه بروی ، امااگر بتونی یه جوری آنها را با پاهات بکشی، می تونی بستنی ات را بخری.
مرد دختر کوچولو را بلند کرد و پاهای او را توی کفش ها میزان نمود و گفت: عجله نکن ، بس که این کفش رو با پاهام این ور و اون ور کشیده ام خسته ام. تا بری و برگردی من اینجا راحت می شینم و بستنی ام را می خورم. چشمان براق دختر کوچولو هنگام هجوم او به سمت پیشخوان و خریدن بستنی صحنه ای نبود که از ذهن زدوده شود. بله، او مرد درشت هیکلی بود، شکم گنده ای داشت ، کفش های بزرگی داشت ، اما …..

داستان شماره ی 2(داستان کوتاه کشیا توماس)

به گزارش دیلی میل در سال 1996 اجتماعاتی علیه کوکوس کلان ها در آمریکا راه افتاد. پلیس با زره و گاز اشک آور بین کوکوس ها و معترضان ایستاده بود تا درگیری ها را کنترل کند اما در یکی از این احتماعات ضد کوکوس کلان ها در میشیگان آمریکا تظاهر کنندگان عصبانی  مردی را در میان خود دیدند که ظاهرا علائم نازی را به روی بدن خود خالکوبی کرده بود و به روی پیراهنش نیز علامتی از نازیسم حک شده بود.  ناگهان کسی فریاد زد یکی از کوکوس ها در اینجاست. این نازی را بگیریدش و بکشیدش. مرد اقدام به فرار کرد اما جمعیت خشمگین به سوی او حمله برد و او را به زمین کوفت و با پلاکاردها به قصد کشت شروع به ضرب و شتم مرد کردند.

در این میان یک دختر سیاهپوست که تنها 18 سال داشت از میان جمعیت خود را جدا کرد و بدن خود را حائل بین مهاجمان و مرد قرار داد. شرایط بسیارخطرناکی برای دختر پدید آمده بود و هر آن چوب ها و لگدها می توانست بدن او را له و لورده کند. جمعیت هر چه تلاش کرد نتوانست بر اراده این دختر فائق آید و او را منصرف کند. او این مرد را اصلا نمی شناخت اما با فداکاری بی نظیرش جان او را نجات داد.

 

امروز پس از 17 سال تصویر او که آن زمان توسط یک دانشجوی عکاسی به نام مارک برونر گرفته شده بود تصویری آیکونیک در رسانه های غرب شده است. عکاس درباره این عکس نوشته است ” آن دختر خودش را ندید و چیزی را انجام داد که درست بود”.
آن دختر کشیا توماس نام داشت که امروز نیز بی حاشیه  در تکزاز  زندگی می کند و تلاش برای رفع تبعیض نژادی را دنبال می کند. او اقدامات ساده را بر کارهای پر سر و صدا ترجیح می دهد. او می گوید “بزرگترین کاری که می توان انجام داد مهربانی نسبت به همنوعان است. این مهربانی می تواند با یک نگاه مهربان یا یک لبخند ساده باشد. نیاز به یک اقدام خیلی بزرگ نیست”.




:: موضوعات مرتبط: ادبیات , داستان های شنیدنی , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








وبسایت کتابخانه مجازی 92-93

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 442
بازدید دیروز : 119
بازدید هفته : 770
بازدید ماه : 1046
بازدید کل : 7707
تعداد مطالب : 532
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com