زندگینامه پروفسور محمد حسن گنجی پدر علم جغرافیا محمد حسن گنجی در سال 1291 در شهرستان بیرجند به دنیا آمد.پدر وی، ابوتراب مدتها نایب الحکومه شهر قاین بود. افراد خانواده وی در خدمت امرای قاینات (بیرجند) یعنی خاندان علم بودند.پدرش به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشت. وی سه برادر و دو خواهر داشت که چهار نفر آنها در مدارس محلی بیرجند به تدریس اشتغال داشتند........در ادامه مطلب
نيکلاس کپرنيک به سبب جمله اي که گفته بود زمين به دور خورشيد مي گردد نه خورشيد به دور زمين مشهور است ...
کپرنيک در تورون لهستان به دنيا آمد او پسر يک بازرگان بود در جواني رياضيات را در دانشااکوف خواند. سپس براي تحصيل اخترشناسي حقوق ادبيات باستان و پزشکي به دانشگاههاي مختلف ايتاليا رفت.پس از پايان تحصيلاتش در رشته حقوق در سال 1506 به عنوان پزشک خصوصي عمومي خود که يک اسقف کاتوليک بود به لهستان بازگشت. ....ادامه مطلب
مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :"مامان ... مامان من به به می خوام"
بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و با لبخند از مهسا تشکر می کرد
مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد........ادامه مطلب
نام مبارک حضرت یونس 4 بار در قرآن ذکر شده ودر چند جا نیز بدون اشاره به نامش مطالبی ذکر شده ونیز یک سوره از قرآن به اسم ایشان میباشد.نام پدرش متا از عالمان وزاهدان وارسته ونام مادرش تنجیس بود................ادامه مطلب
آیا شما هم وقتی کسی موفق می شود فکر می کنید چه شانس بزرگی آورده است؟ یا وقتی که کسی به مراتب بالای علمی می رسد آن را ناشی از استعداد ذاتی، مسائل مربوط به ژنتیک یا از این دست موضوعات می دانید؟ اگر شما هم در این افکار سیر می کنید و این گونه باورها را دارید بد نیست این مطلب را هم بخوانید. لیونل مسی را که می شناسید. حتی اگر اهل فوتبال و ورزش هم نباشید، به احتمال قوی این روزها نام این ورزشکار را باید شنیده باشید. او یکی از بزرگ ترین بازیکنان فوتبال جهان است.........ادامه مطلب
ما در این پست هم دوباره برای کنکوری های عزیز تست آوردیم تا به راحتی بتوانند خود را برای کنکور آماده کنند این هم نسخه اول این مجموعه تست در درس ریاضی می باشد امیدواریم که از این سری هم خوشتان بیاید و با نظراتتان حاوی انتقاد و پیشنهاد ما را خوش حال سازید.
توضیحات : باید گفت در روش های تدیس قدیمی و قبل از کتاب های بخوانیم و بنویسیم فارسی ،روش تدریس حروف الفبا به این صورت بود که ابتدا نشانه تدریس می شد وبعد کلمه ای که با حروف مورد نظر نوشته شده بود به دانش آموز با روش بخش کردن و صدا کشی آموزش داده می شد. به طور مثال اگر دانش آموز فقط حروف ” آ ا ” و “ب ” را خوانده بود ،فقط می توانست کلمه های آب و بابا را که با این حروف نوشته می شوند را بخواند و بنویسد. کتاب حاضر، کتاب فارسی اول دبستان در دهه شصت بوده که قطعا برای بسیاری از ما تصاویری خاطره انگیز خواهد داشت.
در حالت تهديد آميزي در مشت محكم روستايي وارش تكان مي داد لبخندي زد ! سپس ناگهان چوب دستي را بلاي سر برد و دندانهايش را بهم ساييد و محكم بر روي ميز فرود آورد و ميز را شكست و روي كف اتق ريخت . كشيش در را گشود تا بيرون برود ولي در آستانه در توقف كرد نور با شكوه ماه او را مبهوت وحيرت زده كرد همان درخشندگي فوق العاده اي كه بندرت ديده مي شود !...................در ادامه مطلب
توضیحات:در این نمونه ما داستان های عربی را به همراه ترجمه آن برای شما آماده کرده ایم ما با دیدن این که داستان های انگلیسی را آوردیم گفتیم که باید داستان هایی را با زبان های دیگر مثل عربی،فرانسوی،آلمانی و... را برای شما دوستان به تصویر بکشیم.پس به ادامه مطلب بروید و داستان ها را بخوانید.
در ابتدای داستان فردوسی میگوید که این داستان را آزادسرو برایش نقل کرده است و دوباره پس از مدح محمود غزنوی به داستان می پردازد .
در سراپرده زال کنیزی بود که بعد از مدتی باردار شد و پسری بدنیا آورد که نامش را شغاد نهادند . ستاره شناسان او را بداختر یافتند و به زال گفتند..............در ادامه مطلب داستان را ببینید.
قسمتی از متن:آورده اند که زاهدی از جهت قربان گوسپندی خرید، در راه قومی بدیدند، طمع کردند و با یکدیگر قرار دادند که او را بفریبند و گوسپند بِبَرند. ..........ادامه مطلب
As a man was passing the elephants, he suddenly stopped, confused by the fact that these huge creatures were being held by only a small rope tied to their front leg. No chains, no cages. It was obvious that the elephants could, at anytime, break away from their bonds but for some reason, they did not.
He saw a trainer nearby and asked why these animals just stood there and made no attempt to get away. “Well,” trainer said, “when they are very young and much smaller we use the same size rope to tie them and, at that age, it’s enough to hold them. As they grow up, they are conditioned to believe they cannot break away. They believe the rope can still hold them, so they never try to break free.”
The man was amazed. These animals could at any time break free from their bonds but because they believed they couldn’t, they were stuck right where they were.
Like the elephants, how many of us go through life hanging onto a belief that we cannot do something, simply because we failed at it once before?
Failure is part of learning; we should never give up the struggle in life
توضیحی از کتاب:ما آمده ایم سخنان آنتونی رابینز را برای شما دوستان جمع آوری کرده ایم در هر پست 5 تا از سخنان آندره مورا در آن است.پس به ادامه مطلب بروید تا سخن او را مشاهده کنید.
یکی از شخصیت های طنز می باشد که درباره ی آن جک های فراوانی ارائه شده است.وبسایت کتابخانه مجازی نیز جک های این شخصیت را در قالب سری های مختلف برای شادی شما مهیا و آماده می سازد پس آن را بخوانید و از خواندن این جک ها هم لذت ببرید.
توضیحات : داستان در مورد یک چوپان بود و یک گوسفند، یک برّه. چوپان از شیر گوسفند میخورد و پشم و اضافی شیر و کره و ماست و پنیرش را می فروخت و زندگی را به خوبی می گذراند. تا اینکه یه روز به گوشت گوسفند طمع کرد. چاقوش را تیز کرد و آروم آروم به گوسفند نزدیک شد. برّه بی گناه که مشغول چرا بود به گمان اینکه چوپان اومده تا باهاش بازی کنه، براش نی بزنه یا پشم نرمش را نوازش کنه سرش را بلند کرد امّا دید چشم های چوپان را خون پر کرده. به دستهاش نگاه کرد و برق چاقو را دید. ترسید. غقب عقب رفت. به چوپان گفت : – میخوای چیکار کنی؟ تو چوپان منی، باید ازم نگهداری کنی. میخوای منو بکشی؟ چوپان چیزی نگفت چون چیزی نمی شنید. خون جلوی چشم هاش را گرفته بود. تند کرد که به گوسفند برسه. گوسفند فرار کرد. دوید و دوید. چوپان به سگش گفت گوسفند را بگیره. گوسفند دور شده بود و سگ به دنبالش می رفت و چوپان هم در پی اونها. گوسغند التماس می کرد: – تو که شیر و پشم من را داری، دست از سرم بردار. منو نکش. یاد روزهای خوب گذشته امان بیافت.
ما مجموعه ای را با عنوان پندبگیر برای چندین روز برای شما دوستان عزیز بیننده آمده کرده ایم.که می توانید آنها را در بخش داستان های شنیدنی مشاهده کنید.این مجموعه شامل داستان های زیبایی است که می شود از آن مطالب مفیدی را استخراج نمود.پس به ادامه مطلب رفته وداستان ها را ببینید.در هر پست پند بگیر نزدیک به 3 داستان پست می شود.
آنتوني يا توني رابينز نويسنده و سخنران مقتدرامريكايي در 29 فوريه 1960 در كاليفرنيا بدنيا آمد. شهرت عمده او به خاطر سلسله كتاب هايش در زمينه موفقيت است. آنتوني رابينز بيش از نيمي از عمر خود را صرف کمک به ديگران کرده، تا عظمت وجود خود را کشف نموده و آن را بهتر سازند. او يکي از موفق ترين افراد ایالات متحده در زمينه بهبود عملکرد ديگران است. وي بنيانگذار و رئيس هيأت مديره بنياد آنتوني رابينز است که به منظور کمک به افراد براي رسيدن به موفقيت هاي فردي و حرفه اي تأسيس شده است. رابينز براي بهبود عملکرد کارکنان ، با سازمانهايي از قبيل IBM، American express ، Mac Daglas ، AT&T و ارتش ايالات متحده و همچنين تيم هاي ورزشي لس آنجلس و قهرمانان مدال طلاي المپيک همکاري داشته است.........در ادامه مطلب
( و لوطاً اذقال لقومه أتأ تون الفاحشة ما سبقکم بها من أحد من العالمین ، إنکم لتأ تون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم مسرفون ، و ما کان جواب قومه إلا أن قالوا أخرجوهم من قریتکم إنهم أناس یتطهرون ، فانجیناه و أهله إلا إمرأته کانت من الغابرین ، و أمطرنا علیهم مطراً فانظر کیف کان عاقبة المجرمین )
لوط فرزند هارون بن تارخ و برادرزاده ابراهیم خلیل است و بعضی گویند که او پسرخاله ابراهیم (ع) است و ساره خواهر او می باشد و ساره خود دختر لابن بن بتوبل بن ناحور است . به نقل طبرسی مراد از فاحشه در آیه سابق الذکر عمل شنیع لوط است که میان قوم لوط گسترش یافته بود . خداوند متعال قوم لوط را به مردمان مستی تشبیه کرده که عقل از سرشان پریده و به حال سرگردانی و تحیر به چپ و راست متمایل می شوند.............در ادامه مطلب بقیه داستان را بشنوید.
حسن خیلی از اومدن بهار خوشحال بود و دلش می خواست بره بیرون و روی سبزه ها بازی کند، ولی نمی تونست. چون مریض بود. چند روز گذشت و حسن هنوز بیرون نیومده بود. گل ها و پرنده ها و ماهی های روی خونه دلشون براش تنگ شده بود. آخه حسن خیلی اون ها رو دوست داشت و قبل از زمستون سال قبل........................در ادامه مطلب
توضیحات : «علیک سلام ننه جون-عیدت مبارک- صد سال به این سالها! .زیر سایه امام زمون، کربلای معلا، نجف اشرف. مگه عیدی بشه و سالی بیاد و بره که این ورا پیدات بشه! چرا سری به این ننه جونت نمیزنی؟ ای بیغیرت،من که با شماها این قدر محبت دارم چرا شما پوست کلفتها به من محلی نمیذارین؟ ننه جون خیلی خوش اومدی.چی بگم؟من که بلد نیستم به شما فکلیا بگم:تربیک- چه میدونم تبریک عرض میکنم.ما قدیمیها دیگه کجا این حرفارو بلد میشیم؟ خوب ننه جون بیا این بالا رو تشک بشین، دهنتو شیرین کن….ننهجون پس چرا نمیخوری ؟شاید بدت اومده که چرا تخمه و گندم شادونه گذاشتم جلوت؟ ها؟ ای قرتی! این قرتیبازیها رو بنداز دور مس بچه آدم تخمه بشکن
مدرسه فریبا كوچولو به خانهشان خیلی نزدیك بود و او هرروز خودش صبحها میرفت و ظهرها هم برمیگشت البته مادرش جلوی در میایستاد و مواظب او بود. كنار مدرسه یك مغازه كفشفروشی بود كه فریبا وقتی تعطیل میشد، چند لحظهای میایستاد و از پشت شیشه كفشها را نگاه میكرد، چون كفشهای بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت....................در ادامه مطلب داستان را بخوانید.
«آندره موروا» (Andre Maurios) يكي از نویسندگان بزرگ فرانسوی است كه اصالت یهودی دارد و نام اصلی او «امیل هرزوگ» (Emile Herzog) است. وي در سال 1885 در شهر «البوف» متولد شد و پس از پايان تحصیلاتش در «البوف» و سپس در شهرهای «روان» و........در ادامه مطلب.
توضیحی از کتاب:ما آمده ایم سخنان آندره مورا را در قالب 5 پست برای شما دوستان جمع آوری کرده ایم در هر پست 5 تا از سخنان آندره مورا در آن است.پس به ادامه مطلب بروید تا سخن او را مشاهده کنید.
خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ &‐ ۷۹۲ هجری قمری)، شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند.او از مهمترین تاثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته میشود.در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبانهای اروپایی ترجمه شد و نام او بگونهای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت.هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار میشود.در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیدهاند...
ادامه مطلب.............................................
همان طور که می دانید سعدی یکی ازبرجسته ترین شاعرایران به شمارمی رودکه دوکتاب مشهوربه نام های بوستان وگلستان داشته است که ماگلستان سعدی رابرای شما درادامه مطلب گذاشته ایم ولی قسمت به قسمت برای شما به روز می شود که در آخر کل کتب گلستان سعدی می توانید ببنید،همچنین هرهفته بک باب را برای شما به نمایش می گذاریم ولی وقتی که باب بعدی به روز شد باب قبلی هذف نمی شود
وقتی تو نیستی ، نگاهم حوصله نمی کند پایش را از چشمم بیرون بگذارد.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
طفلـی به نام شادی دیریست گمشده است با چشمهای روشنِ براق با گیسویی بلند به بالای آرزو هرکس از او نشانـی دارد ما را کند خـــبر این هم نشان ما: یک سو خلیج فارس سوی دگر خـــزر
یه سوال دارم : چرا روزه رو میگیرن , سحر رومی خورن , افطار رو میکنن ؟!؟ خب همون سحر رو بگیرن بخورن بعدشم….تموم شه دیگه
توضیحی از کتاب:ما آمده ایم سخنان آندره مورا را در قالب 5 پست برای شما دوستان جمع آوری کرده ایم در هر پست 5 تا از سخنان آندره مورا در آن است.پس به ادامه مطلب بروید تا سخن او را مشاهده کنید.
نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت و گفت حالا بدو برو. نی نی یه خورده رفت ولی یه دفعه یه گنجشک توی کوچه دید و ایستاد و تماشا کرد.........به ادامه مطلب بروید.
نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ . مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد .مامان نی نی رو روی زمین گذاشت
قسمتی از متن:احتیاجی ندارند . پس این روغن ها را کجا ببرم ؟ به چه کسی بدهم ؟ درویش کم کم نظرش را عوض کرد و با خودش فکر کرد و گفت : " اگر یک کوزه روغن را به کسی هدیه دهم بي فايده است . روغن خیلی زود مصرف می شود . علاوه بر این ، .. ....در ادامه مطلب یا دانلود
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment. She cooked for students & teachers to support the family. There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me. I was so embarrassed. How could she do this to me? I ignored her, threw her a hateful look and ran out. The next day at school one of my classmates said, EEEE, your mom only has one eye. I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear. So I confronted her that day and said. If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die. My mom did not respond. I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger. I was oblivious to her feelings. I wanted out of that house, and have nothing to do with her. So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study. Then, I got married, I bought a house of my own, I had kids of my own. I was happy with my life, my kids and the comforts. Then one day, my mother came to visit me. She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren. When she stood by the door, my children laughed at her and I yelled at her for coming over uninvited. I screamed at her. How dare you come to my house and scare my children GET OUT OF HERE! NOW! And to this, my mother quietly answered, Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address, and she disappeared out of sight.
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore. So I lied to my wife that I was going on a business trip. After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity. My neighbors said that she is dead. I did not shed a single tear.
They handed me a letter that she had wanted me to have.
My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.I was so glad when I heard you were coming for the reunion. But I may not be able to even get out of bed to see you. I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up. You see ... when you were very little, you got into an accident, and lost your eye. As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye. So I gave you mine. I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me in my place with that eye
افلاطون در سال 428 ق. م در يك خانواده اشرافي و اصيل آتني متولد شد. نام اصلي او«آريستوكلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر پيكر تنومندش به او داده شد. وي يكي از بزرگترين فلاسفه جهان به شمار مي رود. دوره جواني او با دوره درخشندگي فرهنگ آتني همراه بود و در همان دوران، يعني در سن بيست سالگي با سقراط ملاقات كرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند.......ادامه مطلب بروید.
توضیحی از کتاب:ما آمده ایم سخنان آندره مورا را در قالب 5 پست برای شما دوستان جمع آوری کرده ایم در هر پست 5 تا از سخنان آندره مورا در آن است.پس به ادامه مطلب بروید تا سخن او را مشاهده کنید.
مرد: خانم صدای اون جارو برقی را كم كن دارم فوتبال میبینم. زن: خوبه والا! غیرتت كجا رفته؟ تو بشینی فوتبال ببینی، اونوقت من كار كنم؟ واقعا كه! مرد هم مردهای قدیم! مرد: چی؟ مرد هم مردهای قدیم؟! چطور وقتی من میگم فلان كار دیگه از سن من و تو گذشته، عصبانی میشی و میگی "من كه سنی ندارم"! حالا میگی "مرد هم مردهای قدیم" ؟!!