غزلیات حافظ(1)


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 14 اسفند 1392
بازدید : 136
نویسنده : جهان پسند
ألا یا أیها السّاقی! أدر کأساً وناوِلها!   که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طره بگشاید   ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دل‌ها!
مرا در منزل جانان چه امن و عیش , چون هر دم   جرس فریاد می‌دارد که «بربندید محمل‌ها»
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید!   که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل   کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخِر   نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ!   متیٰ ما تلق من تهویٰ، دعِ الدنیا و اهملها

به تصحیح استاد تیمور برهان لیمودهی

 

صلاح کار کجا و منِ خراب کجا؟   ببین تفاوت ره از کُجاست تا به کجا!
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقه‌ی سالوس   کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
چه نسبت است به رندی، صَلاح و تقوا را   سماع وعظ کجا، نغمه‌ی رُباب کجا؟
ز روی دوست، دلِ دشمنان چه دریابد   چراغِ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا؟
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست   کجا رویم بفرما از این جناب، کجا؟
مبین به سیبِ زنخدان، که چاه در راه است   کجا همی‌روی ای دل، بدین شتاب کجا؟!
بِشُد، که یاد خوشش باد، روزگارِ وصال   خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا؟
قرار و خواب، ز حافظ طمع مدار ای دوست  

قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟

 

 

اگر آن تُرکِ شیرازی، به دست آرد دل ما را   به خالِ هندویش بخشم، سمرقند و بُخارا را
بده ساقی میِ باقی که در جنّت نخواهی یافت   کنارِ آبِ رکن آباد و گُلگَشتِ مُصلّا را
فِغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرین کارِ شهرآشوب   چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوانِ یَغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستغنی‌است   به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟
من از آن حُسنِ روزافزون که یوسُف داشت دانستم   که عشق، از پرده‌ی عِصمت، برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم   جواب تلخ می‌زیبد لبِ لعلِ شکرخا را!
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند   جوانانِ سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را:
«حدیث از مطرب و می گو و رازِ دَهر کمتر جو!   که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را»
غزل گفتی و دُرّ سُفتی! بیا و خوش بخوان حافظ   که بر نظم تو اَفشانَد فَلَک عِقدِ ثُریّا را

 

صبا! به لطف بگو آن غزال رعنا را   که سر به کوه و بیابان، تو داده‌ای ما را
شِکَرفروش، که عمرش دراز باد، چرا   تفقدی نکند طوطی شکرخا را؟
غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل   که پرسشی نکنی عَندلیب شیدا را
به خُلق و لُطف توان کرد صیدِ اهل نظر   به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست   سَهی قدانِ سیه چشمِ ماهِ سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی   به یاد دار محبانِ بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب   که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته‌ی حافظ   سرودِ زُهره به رقص آورد مسیحا را

 

دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را!   دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز!   باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون   نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل   هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت   روزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است:   «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند   گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی اُم الخبائِثَش خواند   اشهی لَنا و احلی، مِن قُبلة العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی   کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد   دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر   تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند   ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود   ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را

 

 

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟   که «به شکر پادشاهی، ز نظر مران گدا را»
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم   مگر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت   ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا!
دل عالمی بسوزی، چو عذار برفروزی   تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا؟
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی   به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟   دل و جان فدای رویت! بنما عذار ما را
به خدا، که جرعه‌ای ده، تو به حافظ سحرخیز   که دعای صبحگاهی اثری کند شما را



:: موضوعات مرتبط: شعر , کتاب شعرا , ,
:: برچسب‌ها: بهترین غزلیات , غزلیات حافظ , غزل های زیبا , بهترین غزل ها , بخش اول غزل ها , بخش اول غزلیات , غزل های حافظ , پر معنی ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








وبسایت کتابخانه مجازی 92-93

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 600
بازدید دیروز : 119
بازدید هفته : 928
بازدید ماه : 1204
بازدید کل : 7865
تعداد مطالب : 532
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com