ماهی باهوش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 24 آذر 1392
بازدید : 177
نویسنده : جهان پسند

یکی بود یکی نبود.در یکی از دریا های روی زمین،ماهی باهوش و زیبایی زندگی می کرد که رنگش نقره ای بود و این ماهی باهوش بالهای سرخی داشت.در روزی از روز ها دریا صاف و آرام بود.کف دریا پوشیده بود از صدف ها،حلزون ها و علف های هرز که مانند یک تکه الماس بودند و صدف هایش مثل غول بودند و درازای هر کدامشان یک متر بود.هرروز ماهی باهوش نقره ای،بالای صخره ای می ایستاد و خودنمایی می کرد و مرتب دستهایش را تکان می داد.مثل اینکه می خواست علامت بدهد،تا بقیه ماهی ها خود را به او برسانند و در یک صف بایستند.او مثل یک مادر مهربان،مسئول تمیز کردن دریا بود و با خوشحالی به آن نگاه می کرد.در این هنگام ماهی باهوش نقره ای در ته دریا با مهربانی به زندگی دسته جمعی اطرافش نگاه می کرد.هرروز ماهی باهوش دوستانش را صدا می کرد.آنها یکجا جمع شدند و با صدای امواج آب شروع به رقصیدن می کردند و در ته دریا به جشن و شادی می پرداختند.ماهی مثل اعضای یک خانواده هستند و با هم زندگی می کنند.آنها یک هدف و آرزو دارند و هنگامی که ماهیگیر بیاید قلابش را بیاندازد.ماهی ها متوجه می شوند،و شروع به خوردن طعمه می کنند تا تمام شود،وهنگامی که ماهیگیر قلابش را بالا می کشد و آن را خالی می بیند،ماهی ها به سادگی ماهیگیر می خندند.اما در یکی از روزها اتفاق وحشتناکی افتاد.ناگهان،دریا طوفانی و آب گل آلود شد.مانند اینکه شب از راه رسیده باشد و علفها تکان می خوردند و صدفها بسته می شدند تا مروارید هایشان را گم نکنند.ماهی نقره ای فریاد زد و با حرکاتی به ماهی ها فهماند که به طرف سوراخ ها فرار کنند و پشت علفها پنهان شوند.در همین موقع ماهی باهوش قصه ما حیوان بزرگی را دید که از سایر حیوانات دریا بزرگتر بود و ماهی بیچاره ای را گرفته بود.ماهی نقره ای و بقیه ماهی ها ناراحت بودند که نمی توانند به خانه قشنگشان برگردند.ماهی های کوچک هم نمی توانند گردش کنند آن ها حتی نمی توانستند از پناهگاهشان خارج شوند چون تا وقتی که این حیوان بزرگ آنجا بود،همچنان همه ماهی ها را تهدید می کرد و اگر کسی هم خارج می شد،دیگر هرگز برنمی گشت.اما ماهی باهوش که از همه شجاع تر و داناتر بود،به فکر فرورفته بود تا بلکه راه حلی پیدا کند و نقشه ای بکشد که ماهی نجات پیدا کنند و بتوانند به لانه هایشان برگردند.برای همین او با بقیه ماهی ها مشورت کرد تا اینکه فکری به نظرش رسید.ماهی باهوش گفت:«باید لشکر بزرگی درست کنیم و به دشمن حمله کنیم و او را شکست دهیم.»گربه ماهی گفت:«باید از بین خودمان کسانی را که از همه شجاع ترند، انتخاب کنیم.»یکی از ماهی ها که چشمش ضعیف بود گفت:«من شجاع هستیم.»یکی دیگر از ماهی ها گفت:«ما می توانیم با کمک یکدیگر او را شکست دهیم.»همه ماهی ها با هم متحدشدندوخود را برای جنگ آماده کردند تاوقتی که حیوان بدجنس بیرون آمد،ماهی ها با سرعت به سوراخ هایشان برگشتندو وانمود کردند که تسلیم شده اند.به این ترتیب حیوان بزرگ فریب خورد و ماهی ها در حال اجرای نقشه خود بودند.یکی از ماهی ها از مخفیگاه خود بیرون آمد،او همان ماهی بود که چشمش ضعیف بود.او با اینکه چشمش ضعیف بود با کمک حس لامسه و بو کشیدن بیرون آمد.او از خودش ماده سیاه رنگی پخش کرد که جلو چشم حیوان بزرگ را گرفت،تا اینکه حیوان بد جنس دیگر نتوانست جایی را ببیند.بعد از چند لحظه نیزه ماهی هم بیرون آمد و به دشمن جمله کرد تا بدن آن حیوان بزرگ را سوراخ کند. ماهی سوم با نیزه های تیزش جسد او را تکه تکه کرد و آب قرمز رنگ شد.ماهی چهارمی جسد او را کاملا تکه تکه کرد تا بتوانند آن را تکان بدهند.بقیه ماهی ها با تمام زورشان حمله کردند تا کاملا او را نابود کنند و از بین ببرند.همه تاریکی ها از شهر قشنگ ماهی ها بیرون رفت و خورشید دوباره طلوع کرد و روی سطح آب درخشید،صدای امواج دوباره آمد و همه ماهی ها باخوشحالی شروع به رقص و شادی کردند.به این ترتیب همه ماهی ها فهمیدند که اگر با هم متحد باشند هیچ حیوانی نمی تواند آنها را شکست دهد.




:: موضوعات مرتبط: ادبیات , داستان های کودکانه , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








وبسایت کتابخانه مجازی 92-93

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 406
بازدید دیروز : 119
بازدید هفته : 734
بازدید ماه : 1010
بازدید کل : 7671
تعداد مطالب : 532
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com