اهمیت حسن بودن


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 29 دی 1392
بازدید : 117
نویسنده : جهان پسند

 بسمه تعالی

اهمیت «حسن»

         بودن

حسن برای همسایه اش،یک همسایه است،برای زنش شوهر و برای بقیه فقط حسن،او را در کوچه می توان دید،می توان او را صدا کرد:تا باغچه تان را بیل بزند.حسن باغچه تان را بیل می زند.

تا بار خود را به جایی برسانید،حسن باز را روی دوشش می گذارد و دنبالتان می آید.

تا اتاقها را رنگ بزنید؛حسن اتاقها را هم رنگ می زند.شما سرش داد می زنید،ساکت می ماند.از کارش ایراد می گیرید،ساکت می ماند.غذای شب مانده به او می دهید؛ساکت می ماند.شما خیال می کنید او یک گوسفند است.او هم خیال می کند شما یک گرگ هستید.حسن مرد آرامی است.در کوچه اعلانات را به آرامی نگاه می کند.در میتینگها به آرامی فریاد می کشد.در روضه خوانی به آرامی گریه می کند.در خانه اگر شام باشد به آرامی می خورد.اگر نباشد به آرامی زنش را کتک می زند.

حسن مرد قانعی است.

شبها نان و چای می خورد،ظهر ها هم همینطور،اما صبح خودش را می تواند بدون صبحانه هم شروع کند.حسن یک سماور روسی دارد که زنش آن را همیشه برق می اندازد.حسن نان بربری را دوست دارد،اما عادت ندارد توی خمیر بربری را بکاود.

حسن معتقد است سکنجبین چیز خوبی است.و معتقد است که دیگر سکنجبین خوب گیر نمی آید.حسن مرد بی اطلاعی است.نیم داند روزنامه ها به خاطر او چاپ می شود.

او فقط به عکس ها نگاه می کند.نمی داند که بانک ها به خاطر پس انداز به او جایزه می دهند.نیم داند شاعران سبیلو به خاطر او قافیه می بازند.او خودش سبیل دارد.وقتی به او می گویند آدم نادانی است،تنها می گوید:عجب!وقتی به او اشاره می کنند که خیلی خبر ها هست،او خود را نمی بازد.

در خانه ی حسن کسی بیکار نیست.پسر بزرگش در دکان آهنگری نعل می سازد.حسن خوشحال است که کار پسر او برای جامعه فایده دارد.پسر کوچکتر او بلیت می فروشد.حسن خوشحالست که پسرش در خوشبختی مردم دخالت دارد.کوچکترین پسر،شیشه های خانه ی مردم را می شکند.حسن می گوید:این هم کاریست و پسرش را کتک می زند.حسن دو دختر دارد،یکی بزرگتر از آنست که کاری نکند و یکی کوچکتر از آنست که کاری از دستش بر آید.

حسن به فکر شوهر دادن دختر هاست.زن حسن هم به فکر شوهر دادن دختر هاست.اما داماد مناسب همیشه به خانه ی همسایه می رود.

حسن در سوگواری ها خوشحالست و در جشن ها سوگوار،با این همه او از آتش بازی خوشش می آید و خوشش می آید که لامپ های سه رنگ را به خانه بیاورد.

شجاعتش همین بس که نقش شیری را بربازوی چپ کوفته است و حال دنبال کسی می گردد که خورشیدی برآن بیافزاید.

یکبار حسن یقه خود را در خیابان چاک داده است.در تیمارستان،در کلانتری ،در محل،شایع شد که علت اصلی گرما بوده است.حسن تصمیم دارد در یک روز زمستانی یقه خود را جر بدهد.

حسن در پایتخت زندگی می کند.اول پای دیوار می خوابید.بعد روی چرخ دستی می خوابید.بعد توی دکان.بعد ازدواج کرد و در اتاق می خوابد.اما تا فرصت پیدا می کند جایش را در هوای آزاد می اندازد.وقتی حسن قصه ی زندگیش را می گوید،بچه ها می گویند ما هم می خواهیم پای دیوار بخوابیم.

مادرشان نان و چای آنها را می دهند و می خواباندشان.زن عصبانی است.به حسن می گوید:دهاتی! حسن می گوید:مگر تو دهاتی نیستی؟ زن می گوید:نه،هیچوقت،پدرم دهاتی بود.

پایان

 




:: موضوعات مرتبط: ادبیات , داستان های شنیدنی , داستان های طنز , ,
:: برچسب‌ها: کتاب آقا ذوزنقه , آقا ذوزنقه , داستان های طنز , داستان های کوتاه , طنز , کوتاه , اهمیت حسن بودن ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








وبسایت کتابخانه مجازی 92-93

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 598
بازدید دیروز : 119
بازدید هفته : 926
بازدید ماه : 1202
بازدید کل : 7863
تعداد مطالب : 532
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com