بسم الله الرحمن الرحیم
دانش آموزی دفترش را گم کرده بود. دانش آموزان دور او را گرفتند و به او گفتند:تو چه قدر انسان بد شناسی هستی الآن می خواهی چه کار کنی ؟ او در پاسخ گفت:تنها خدا می داند که آخرش به خیر می انجامد یا به شر پس به خدا توکل می کنم.یکی از دانش آموزان گفت:معلم تو را تنبیه می کنه داری چی می گی.
در دفتر مدرسه(آقای از اداره برای انتخاب بهترین خطاط آمده تا وی را برای مسابقه ببرد چشم آن آقا به دفتر علی افتاد علی همان دانش آموزی است که دفترش را گم کرده بود)مردی که از اداره آمده بود گفت:این دفتر مال کیست؟چرا به پدر و مادرهایشان نمی گویید که برایشان ننویسند.مدیر:این دفتر اذان علی بچه شوخ طبع ولی با اخلاق و درس خونیه و این هم دست و خط خودشه.مردی که اداره آمده بود گفت:چرا شما این را به من معرفی نکردید من این را می بریم.بله قرار شد علی فردا ساعت 10 صبح به ترمینال بره و سوار اتوبوس بشه تا به سمت مسابقه براه بیفته.
بچه های دیگر به او گفتند:عجب شانسی آوردی.ما که از این جور شانس ها نداریم.علی گفت:تنها می داند که این خوش شانسیه یا بد شانسی.علی برای رسیدن به آنجا دیر کرد دوباره دوستانش از بد شانسی وی سخن گفتند اما او دوباره به صورت عاقلانه جوابشان را داد بعد چندین ساعت خبر رسید که اتوبوس چپ کرده و همه کشته شده اند.
پس تنها خداست که عاقبت کاری را می داند.....
:: موضوعات مرتبط:
ادبیات ,
,
,
:: برچسبها:
خوش شانسی و بد شانسی ,
بد شانس بودن ,
داستان های جالب ,
داستان های شنیدنی ,
شر است یا خیر ,
داستان های جدید ,