توضیحات:«ژول ورن» نویسنده شهیر فرانسوى است که از او و «اچ جى ولز» با عنوان پدر داستان هاى علمى، تخیلى یاد مى شود. داستان هاى «ژول ورن» رده سنى خاصى نمى شناسد و نوجوانان و بزرگسالان همگى از داستان هاى او که روح متهورانه قرن نوزدهم را در خود دارد لذت یکسان مى برند، داستان هایى که از شیدایى و افسون پیشرفت هاى علمى بشر و اختراعات باور نکردنى او حکایت مى کنند. اغلب آثار «ژول ورن» در قالب یک سفرنامه روایت مى شود و خوانندگانش را گاهى «از زمین تا ماه» و گاهى به «سفر به اعماق زمین» رهنمون مى شود و در خلال این داستان ها بسیارى از اختراعات بشرى را پیشگویى مى کند. در میان بهترین آثار کلاسیک «ژول ورن» اما داستان «دور دنیا در هشتاد روز» از اهمیت و محبوبیت بالاترى برخوردار است. ژول ورن کتاب صاحب جهان را در سال ۱۹۰۴ نوشت.
ماری كوری در سال 1867 با نام ماریا اسكلو دووسكا در ورشو پایتخت لهستان متولد شد او در سن 19 سالگی به پاریس رفت تا در آنجا به تحصیل در رشته شیمی بپردازد . در آنجا با فیزیكدان جوان فرانسوی به نام پیر كوری آشنا شد و این آشنایی به ازدواج انجامید......برای شنیدن داستان این دانشمند و برنده نوبل جهانی به ادامه مطلب بروید.
General Pershing was a famous American officer. He was in the American army, and fought in Europe in the First World War.
After he died, some people in his home town wanted to remember him, so they' put up a big statue of him on a horse.
There was a school near the statue, and some of the boys passed it every day on their way to school and again on their way home. After a few months some of them began to say, 'Good morning, Pershing', whenever they passed the statue, and soon all the boys at the school were doing this.
One Saturday one of the smallest of these boys was walking to the shops with his mother when he passed the statue. He said, 'Good morning, Pershing' to it, but then he stopped and said to his mother, 'I like Pershing very much, Ma, but who's that funny man on his back
داود علیه السلام براریكه سلطنت بنی اسرائیل تكیه زده و در اختلافات و درگیری آنها قضاوت و داوری می كرد، امور سیاست و اقتصاد قوم را به درایت و كفایت اداره می كرد و هر روز بنی اسرائیل نزد داود می آمدند و سرگذشت زندگی و مشكلات خویش را بیان می داشتند و نزاعهای خود را تشریح و استدلال می كردند و داود هم در تمام موارد با عدل و داد حكم می نمود.
در این دوران سلیمان كه یكی از فرزندان داود بود تنها یازده سال از عمرش می گذشت.......برای شنیدن داستان به ادامه مطلب رجوع کنید.
ما مجموعه ای را با عنوان پندبگیر برای چندین روز برای شما دوستان عزیز بیننده آمده کرده ایم.که می توانید آنها را در بخش داستان های شنیدنی مشاهده کنید.این مجموعه شامل داستان های زیبایی است که می شود از آن مطالب مفیدی را استخراج نمود.پس به ادامه مطلب رفته وداستان ها را ببینید.در هر پست پند بگیر نزدیک به 3 داستان پست می شود.
توضیحات:شعری کودکانه برای شما دوستان عزیزم.پس به ادامه مطلب بروید و شعر را که از ناصر کشاورز می باشد بخوانید و از آن برداشت هایتان را بنویسید و به سوی ما ارسال کنید.(به کمک نظرات)
حضرت داود علیه السلام پدر حضرت سلیمان علیه السلام و از پیامبران بزرگ الهی بود. داود در زبان عبری «داوید » تلفظ میشود و به معنای محبوب است. نام حضرت داود علیه السلام شانزده بار در قرآن آمده و بخش هایی از زندگی وی نیز در آن منعکس گردیده است که در زیر به بخشی از آن اشاره میشود:
-- پیروزی داود علیه السلام بر جالوت ستمگر: در آیه 252 سوره بقره آمده است که حضرت داود، جالوت فلسطینی را در نبردی تن به تن کشت و خداوند به وی پادشاهی ارزانی داشت.......با زندگی این پیامبر الهی هم اگر می خواهید آشنا شوید به ادامه مطلب بروید.
ابو نصر فارابی در سال 250 در وسیج نزدیک فاراب ترکستان به دنیا آمده و پدرش نیز از نیروهای لشکری به شمار میامده وی در جوانی ذوق تحقیق و فراگیری فلسفه داشته و در طلب استاد و راهنما از این دارالعلم به آن دارالعم رهسپار بوده و کاری حز مطالعه و مقصدی جز علم نداشته .
گویند که فارابی در حدود چهل سالگی به بغداد رهسپار شده و در این زمان از علم صرف و نحو وفقه و حدیث بهره ها داشته ولی در منطق و فلسفه مطالعات چنانی نداشته است . هنگامی که به بغداد رسید از زبان عربی چیز زیادی نمیدانست پس نزد ابن السراج به خواندن علم نحو پرداخت و در مقابل به او منطق آموخت.....برای شنیدن داستان به ادامه مطلب بروید.
ملا نصرالدین شخصیتی داستانی و بذلهگو در فرهنگهای عامیانه ایرانی، افغانی، ترکیهای، عربی، کُردی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناختهشده است. ملا نصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر به عنوان شحصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد.
درباره وی داستانهای لطیفهآمیز فراوانی نقل میشود. اینکه وی شخصی واقعی بوده یا افسانهای مشخص نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و هم روزگار با تیمور لنگ (درگذشته ۸۰۷ ق.) یا حاجی بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق.) دانستهاند.*[۱] در نزدیک آقشهر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و میگویند قبر ملا نصرالدین است.
او را در افغانستان، ایران و جمهوری آذربایجان ملا نصرالدین، در ترکیه هوجا نصرتین (خواجه نصرالدین)، در عربستان جُحا (خواجه) مینامند و در بین کُردها به «ملا مشهور» معروف است. مردم کارها و حرکات عجیب و مضحکی به او نسبت میدهند و به داستانهای او میخندند. قصههای ملا از قدیم در شرق رواج داشته و دانسته نیست ریشه آنها از کدام زبان است.
داستان های ملانصرالدین ادامه مطلب................................
ملا نصرالدین شخصیتی داستانی و بذلهگو در فرهنگهای عامیانه ایرانی، افغانی، ترکیهای، عربی، کُردی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناختهشده است. ملا نصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر به عنوان شحصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد.
درباره وی داستانهای لطیفهآمیز فراوانی نقل میشود. اینکه وی شخصی واقعی بوده یا افسانهای مشخص نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و هم روزگار با تیمور لنگ (درگذشته ۸۰۷ ق.) یا حاجی بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق.) دانستهاند.*[۱] در نزدیک آقشهر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و میگویند قبر ملا نصرالدین است.
او را در افغانستان، ایران و جمهوری آذربایجان ملا نصرالدین، در ترکیه هوجا نصرتین (خواجه نصرالدین)، در عربستان جُحا (خواجه) مینامند و در بین کُردها به «ملا مشهور» معروف است. مردم کارها و حرکات عجیب و مضحکی به او نسبت میدهند و به داستانهای او میخندند. قصههای ملا از قدیم در شرق رواج داشته و دانسته نیست ریشه آنها از کدام زبان است.
داستان های ملانصرالدین ادامه مطلب................................
The New Policeman In a small town a man stole some money from a house. The police began to look for the thief, and they found him in 2 days. They brought him to the police station and found some of the money in his coat. There was a new policeman at the police station, and they wanted to give him some work. Take this thief to the city (said one of them) You must go there by train, and it goes very soon. Don't be late. The policeman and the thief set out along the road to the station. On their way they came to a shop. In this shop bread was sold. "We have no food and we must eat something in the train (said the thief) It is long way to the city and it will take a long time. I'll go into this shop and buy some bread. Then you and I can eat it in the train. Wait here for me. The policeman was glad" I'll have some food in the train" he thought "be quick" he said to the thief. "We haven't much time" The thief went into the shop, and the policeman waited in the street for a long time. But then he began to think about the train, and at last he went into the shop. "Were is the man who came in here to buy some bread?"(policeman said) " He went out of the back door" (said the shopkeeper) The policeman ran out of the back door, but he could not find the thief. So he had to go back to the police station and tell the others about it. They were very angry with him and he was very unhappy. All the police of the town began to look for the thief again, and they soon caught him. They brought him back to the police station and called the same policeman. "Now" (said one of them angrily) " Take him to the city, and don't lose him again!" The policeman and the thief set out again along the same road to the station, and they came to the same shop. Thief: wait here, I want to go into that shop and buy some bread for our journey. Policeman: Oh no! You did that before and you ran away. this time, I'll go into the shop and buy the bread, and you must wait here for me.
زکریای رازی یکی دیگر از دانشمندان ایرانی و همچنین مشهور جهانی را در این پست به تصویر کشیده ایم.پس دوستان عزیز علاقه مندانی که می خواهند داستان این دانشمند را نیز بشنوند به ادامه مطلب رجوع کنند.
یک سخن از زکریا رازی بشنوید و سپس به ادامه مطلب برای دیدن داستان وی بروید:«اگر همه میتوانستند از استعدادهای خود درست بهره بگیرند، دنیا همان بهشت موعود میشد که همه میخواهند.»
دوستان عزیز باز هم با داستان زندگی پیامبری دیگر از پیامبران خدا آمدیم.این بار می خواهیم داستان کلیم الله را برای شما بیان کنیم و با زندگی وی آشنا شوید و از معجزاتی که ایشان داشتند درس بگیرید و ایمانتان را نزد خدا بیفزویید.
پس به ادامه مطلب بروید تا از زندگینامه یکی دیگر از گرامی ترین افراد خدا آشنا شوید.
قورباغه كوچولو به قورباغه بزرگي كه كنار بركه نشسته بود مي گفت: واي پدر،من يك هيولاي وحشتناك ديدم. او به بزرگي يك كوه بود و روي سرش هم شاخ داشت. دم درازي داشت و پاهايش هم سم داشت...........ادامه مطلب